ssu
09 دی 1401 - 11:28

جان‌فدا| رازهای عمامه مدافع حرم و تسبیح حاج‌قاسم/ سلاح‌های سلیمانی در میدان نبرد چه بود؟

طلبه مدافع حرم اهل استان کرمان می‌گوید: به‌دلیل هوای گرم در بیابان‌های کشور عراق عمامه‌ام را در می‌آوردم و سه بار حاج‌قاسم مرا بدون عمامه دید و هرسه بار از من خواست عمامه‌ام را روی سرم بگذارم تا عراقی‌ها بفهمند شیعه، طلبه‌هایش هم در خط مقدم و با اقتدار هستند.

خبرگزاری فارس_کرمان؛ زهرا بمی: حاج‌قاسم سلیمانی مرد میدان، همان کسی که نامش هم تن دشمن را به لرزه درمی‌آورد و جبهه مقاومت با وجودش اقتدار پیدا می‌کرد. کسی که هرزمان پای در سوریه و عراق می‌گذاشت رزمندگان لبنانی، سوری، افغانستانی، پاکستانی و تمام جبهه مقاومت دورش حلقه می‌زدند و به دستبوسی‌اش می‌آمدند، نیرو می‌گرفتند و در دفاع از حرم باانگیزه بیشتری با داعش می‌جنگیدند.

در ایامی که سردار را در سوریه و عراق می‌دیدم هربار با روی گشاده و لبخندی که تا عمق جانم می‌نشست با من برخورد داشت، اما هربار از شانس من، او مرا بدون عمامه می‌دید و هی تذکر می‌داد که عمامه‌ات را بگذار روی سرت که عراقی‌ها بفهمند شیعه ایرانی طلبه‌اش هم در خط مقدم جبهه مبارزه با کفر و ظلم است و در واقع می‌خواست اقتدار شیعه را نشان دهد.

توصیه حاج‌قاسم به طلبه مدافع حرم/ بمانید خدمت کنید

این بخشی از خاطره روحانی مدافع حرمی است که از روزهای حضورش در سوریه و عراق از سردار دل‌ها داشت. او از اولین‌باری که قرار بود به سوریه برود و پروازشان کنسل شد، سخن به میان آورد و گفت: در همان ایام حاج‌قاسم را دیدم و گفتم می‌خواهم بروم سوریه، دلم می‌خواهد شهید شوم، حاج‌قاسم لبخندی زد و پرسید «با کی می‌روی» و سپس گفت «شهادت خوب است اما شما باید باشید و خدمت کنید».

سفر دوم سال ۹۶ اردیبهشت و خرداد در عراق و آزادسازی المیادین، بوکمال و چند منطقه دیگر و در همین ایام بود که اولین‌باری که حاجی را دیدم در بیابان "تنف" که حدود ده خودرو با هم آمدند و گفتند حاج‌قاسم آمد. حاجی روی تپه ایستاد و منطقه را رصد کرد و سپس وضو گرفت و ایستاد و نماز خواند و همان روز پهپاد آمریکایی بالای سرمان فرستاده بودند اما نمی‌زد.

وی ادامه داد: سفر بعد که حاج‌قاسم را از نزدیک دیدم زمانی بود که توسط یک خودرو، انتحاری خوردیم و هشت نفر شهید و ۳۵ نفر زخمی شدند. حاج‌قاسم آمد در فاصله ۳۰ سانتیمتری چهره حاجی را دیدم و گفتم دیدید بالاخره آمدم سوریه. لبخندی زد و پرسید چه کار می‌کنی؟ گفتم با عراقی‌ها هستم. از من خواست عمامه‌ام را روی سرم بگذارم. پرسیدم چرا، گفت بگذار عراقی‌ها بفهمند طلبه‌های ایرانی هم در خط هستند.

تسبیح سلاح حاج‌قاسم بود

این مدافع حرم تصریح کرد: از حاجی خواستم تسبیحش را به من بدهد تسبیح را بالا آورد و گفت: این سلاح من است. انگشتر عقیق درشتی دست حاجی بود گفتم این انگشتر را بدهید گفتم این انگشتر را آقا داده اصلا نمی‌دهم. از وی خواستم یک هدیه به من بدهد حاجی رفت ما هم دنبالش افتادیم حدود ده کیلومتری داعش بودیم. حاج‌قاسم رفت و برگشت. آمد همان جایی که گفته بود بیست دقیقه دیگر برمی‌گردد. با خودرو آمد ایستاد، دستی از شیشه آمد بیرون و از من خواست به سمتش بروم و من دویدم به سمت ماشین حاج‌قاسم. با من دست داد و یک انگشتر داخل دستش بود گفت این انگشتر را داخل جیبت بگذار و بچه‌ها ریختند دور حاجی. سردار نزدیکم آمد و گفت عمامه‌ات را بگذار سرت و گفتم چشم.

وی با اشاره به اینکه جمله تسبیح سلاحم است، خیلی به دلم نشست، افزود: اینکه در دل داعش گفته شود، جمله پرمغز و معنایی‌ست.

روحانی جوان مدافع حرم در ادامه خاطرات شیرینش از سردار دل‌ها می‌گوید: چند روز بعد یک روستا آزاد شد و دوباره حاجی را دیدم و دوباره خواست عمامه‌ام را سرم بگذارم. آن روز جنگنده آمریکا از روی سرمان رد شد یکی از بچه‌های عراقی یا لبنانی بود خواست دست حاج‌قاسم را ببوسد اما حاج‌قاسم دست او را گرفت بوسید.

این مدافع حرم عنوان کرد: چند روز بعد ۳۰ کیلومتری مرز عراق حاج‌قاسم آمد و همه رزمنده‌ها اعم از ایرانی، عراقی، لبنانی، سوری، افغانستانی و پاکستانی همه دور او حلقه زده و حاج‌قاسم را می بوسیدند و دوباره مرا دید و به من گفت دوباره عمامه‌ات را نپوشیدی.

وی در پاسخ به این پرسش که چرا با وجود تذکرهای حاج‌قاسم عمامه‌تان را نمی‌پوشیدید؟ گفت: عراق هوا خیلی گرم بود و در یک بیابان نمی‌شد عمامه بپوشیم چون سفید بود و با تعریقی که داشتیم، رنگش کدر می‌شد و امکان شست‌وشو هم نبود.

روحانی مدافع حرم خاطرنشان می‌کند: سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی توسل و توجه به مستحبات را خیلی مهم می‌دانست و اینکه می‌خواست من به‌عنوان یک روحانی عمامه‌ام در جبهه بر سرم باشد، می‌خواست بفهماند طلبه شیعه چه عراق باشد چه جای دیگر مقتدرانه و در خط است.

پایان پیام/۸۰۰۱۶/ب

منبع: فارس
شناسه خبر: 943431